♣ خنده تاریخ انقضا ندارد ♣

♣ خنده تاریخ انقضا ندارد ♣
for ever
ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 186
بازدید کل : 22085
تعداد مطالب : 124
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1


 

 

صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره

- سلام . کیه؟ -

سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!

- نمیشه!

- چرا؟

- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!

... سکوت ... عمو حسن نداریم!

- چرا داریم. الآن پهلو مامانه. - ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!

- چشم بابا! ... ... چند دقیقه بعد ... - بابا جون گفتم.
  خوب چی شد؟

- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله همينطور كه داشت لباس مي‌پوشيد از اطاق اومد بیرون همینطورکه از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا

تکون نمیخوره دیگه؟

- خوب عمو حسن چی؟

- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده!

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره ******** نیست؟ پريسا خودتي؟

- نه! !

-ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم!!!!!!!!!

 

 



نظرات شما عزیزان:

سارا
ساعت15:36---17 خرداد 1390
شما هم مطالب خوبی دارید،چرا که نه؟میتونیم تبادل لینک داشته باشیم.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 تير 1390برچسب:, توسط عرفان
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :